دختری دلش شکسترفت و هر چه پنجره رو به نور بودبسترفت و هر چه داشتیعنی آن دل شکسته راتوی کیسه زباله ریختپشت در گذاشتصبح روز بعد رفتگر لای خاکروبه هایک دل شکسته دیدناگهان توی سینه اش پرنده ای تپیدچیزی از کنار چشم های خسته اشقطره قطره بی صدا چکیدرفتگر برای کفتر دلشآب و دانه بردرفت و تکه های آن دل شکسته را به خانه بردسال هاستتوی این محله با طلوع آفتابپشت هر درییک گل شقایق استچون که مرد رفتگرسال هاستعاشق است, ...ادامه مطلب