شب آرامی بود می روم در ایوان ، تا بپرسم از خود ، زندگی یعنی چه !؟مادرم سینی چایی در دست ، گل لبخندی چید ، هدیه اش داد به من خواهرم ، تکه نانی آورد ، آمد آنجا ، لب پاشویه نشست ،به هوای خبر از ماهی ها, ...ادامه مطلب
To fall in love عاشق شدن To laugh until it hurts your stomach آنقدر بخندي که دلت درد بگيره To find mails by the thousands when you retu from a vacationبعد از اينکه از مسافرت برگشتي ببيني هزار تا نامه داري To go to bed and to listen while it rains outsideبه رختخواب بري و به صداي بارش بارون گوش بدي , ...ادامه مطلب